
یا حق..
میخوام خاطرات روزانمو از این به بعد اینجا بنویسم.نمیدونم چرا دارم همچین کاری میکنم انا حداقل اینجوری میتونم اطمینان داشته باشم اینجا این نوشته ها به دسته کسی نمی افته ..به قول سعید ..ای بابا..وای نه بازم اسمش اومد .اسمشم مثله یه خنجره که تو قلب من فرو میره و منومیشکنه...درد نداشتن کسی که نبودنش نقصیر تو نیست..نداشتنش به خاطر سهل انگاری تو نیست..تو هیچ نقشی نداری....بازم باید بگم ای بابا...من باید سعیدو فراموش کنم! نه به خاطر اینکه فاطمه بهترین دوست منه و عشق به سعید عین خیانت به فاطمه ست ..نه بخاطر اینکه سعید ارزش دوست داشتن نداره...نه بخاطر اینکه سعید اونی که من فکر میکنم نیست...به خاطر هیچی نیست.. من باید اونو فراموش کنم بخاطر خودم!اره ..باشه..من خودخواه..من یه دنده و لجباز..امامن میشکنم... بهترین روزا از بهترین سالای عمر من داره صرف عشق به افرادی میشه که رسیدن بهشون برای من ناممکنه... اه...به درک...از همه بدم میاد ..از خودمم بیشتر...افسوس که زمان نمی ایسته..میگذره و خاطراتم با خودش میبره..هیچی درست پیش نمیره ...من باید یه کاری واسه خودم بکنم..نمیدونم..یعنی میتونم؟!...وای خدا...
:: موضوعات مرتبط: my daily memory، ،
:: برچسبها: دست نوشته, دست نوشته های من, روز اول,
